کمان
ابروی خود زه کرد, نگاهش گرم و گیرا بود
دل زارم به
یغما برد بدان
چشمی که زیبا بود
***
دل مجنون خود
بردم
سر کو یی که
لیلا بود
ندیدم بر سر
کویش
سری دیگر،
که شیدا بود
کمان ابروی
خود
زه کرد
نگاهش گرم و
گیرا بود
دل زارم
به یغما برد
بدان چشمی که،
زیبا بود
صفای کلبه
پیدا بود
نوا در
نی لبکها بود
هوای دل
مصفا بود
شب من
شام یلدا بود
نگاهش پر
زمعنا بود
حروف عشق
خوانا بود
گل روی
لطیف او
دلم را باغ و
صحرا بود
مژه بر
ساحل چشمش
حضور
شاپرکها بود
کمان ابروی
مشکینش
کمین آه و
غمها بود
لبش جامی
مسیحا بود
رخش ماه و
فریبا بود
حباب خنده
بر رویش
نگارم مست و
شهلا بود
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
[email protected]
search
rroshanaa on google
http://s4.picofile.com/file/7921750963/313_9.jpg
http://s5.picofile.com/file/8122178100/313_009.jpg
http://s5.picofile.com/file/8144710268/313_0009.jpg
http://s9.picofile.com/file/8279196968/yalda95.jpg
به میزانی که از عشق آگاهی دارید، ایمان دارید....
ما را در سایت به میزانی که از عشق آگاهی دارید، ایمان دارید. دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 1prophet2012d بازدید : 223 تاريخ : چهارشنبه 22 دی 1395 ساعت: 5:15